Saturday, October 3, 2015

حکومت عزت بر...



هرساله تنها در مراسم حج واجب (بدون احتساب حج عمره) میلیاردها دلار نصیب دولت عربستان می شود؛ مبلغی که حتی از بودجه ی سالانه ی دولت جمهوری اسلامی هم بیشتر است. و تمام این دلارها از کجا تأمین می شود؟! از پول های یک مشت مسلمان از سرتاسر دنیا، که شاید بیش از 95 درصدِ آنها در کشورهای مسلمان زندگی می کنند. کشورهایی که در زمره ی فقیرترین و عقب مانده ترین کشورهای دنیا محسوب می شوند و عمده ی جمعیتشان در فقر و بدبختی غوطه ورند. اما مردمانش جندین هزار دلار را -با هر ترفندی- پس انداز می کنند تا به دیدار خدایشان بروند و تمام گناهانشان را در عرض چندروز از خدا بخرند! زان پس، با روحی سبک و سرشار از آرامش به دیار خود بازگردند و باز در میان آن اکثریتِ فقیرِ همشهری ها و هم وطن های خویش زندگی کنند. بگذریم از اینکه چنددرصد از این حاجیان فلسفه ی طوافشان به دور خانه ی کعبه را می دانند! و حتی چنددرصد از آنان می دانند که این پول ها را به کشوری می دهند که یکی از سرمنشأهای تروریست و جنگ در کشورهای خودشان است! بگذریم از این ها! اما نگذریم از اینکه چرا باید در قرن بیست و یکم، چنین مردمانی جاهل و بی فرهنگ یافت شوند که به خود نیز رحم نکنند. چرا باید گذشت از کشوری که طی این سال ها هزاران نفر را به کام مرگ کشانده و تنها بهانه اش تعداد زیاد و حجم انبوه زائران بوده و هست. غافل از اینکه در سرتاسر دنیا، -و حتی در همان کشورهای اسلامی- هر ساله تجمعاتی -چه بسا میلیونی- برگزار می شود که در آنها خونی هم از دماغ کسی ریخته نمی شود. پس چطور است کشوری با این سابقه ی طولانی در برخورد با جمعیت میلیونی حاجیان، هنوز به این حد از تجربه و کارآمدی نرسیده؟! آیا جز این است که چنین کشوری خطری را متوجه خود نمی بیند و خیالش از بابتِ حضورِ هر ساله ی حاجیان جمع است؟! از کشورهای عربی و همدست با عربستان در گذریم. اما کشوری چون ایران و حکومت جمهوری اسلامی چرا نباید از جان مردمانش حفاظت کند؟! ایرانی که در همین حادثه ی اخیر بالاترین سهم کشته ها را متحمل شده و بزرگترین متضرر در حادثه ی مناست. آیا جز این فکر به ذهن انسان خطور می کند که جمهوری اسلامی در این جهالت و حضور حاجیان منتفع است؟! 

داستانی هست با این شرح که در زمان پهلوی دوم، مردی از مسئولان سعودی کشیده ای نثار یکی از حجاج ایرانی می کند. شاه با شنیدن این خبر، سفیر سعودی را احضار و پس از اسکل کردنِ جناب سفیر، به کسی دستور می دهد که سیلی اعراب را به جناب سفیر پس بدهد! این که چقدر این داستان حقیقت دارد، به کنار! اما موضوع اینجاست که کسی این عمل را از شاه پهلوی بعید نمی داند، و الا کسی چنین داستانی را باور نمی کرد! اما حال چه شده که مسئولان حکومتیِ ایران چنین دست و پا بسته در مقابل آل سعود رفتار می کنند؟! تمام زورشان شده عربده های رهبرشان، ناسزاهای مردمانشان در خیابان و فضای مجازی، و تهدیدهای گاه به گاه و کالِ برخی از مسئولانشان! اما در مقابل، سعودی ها حتی تا آنجا پیش می روند که به وزیر بهداشت جمهوری اسلامی ویزا نمی دهند و وی را چون یک حاجی معمولی در صف ویزا منتظر می گذارند! اجساد را چون گونی های خاک با لودر و کامیون حمل می کنند. جنازه هاشان را چون اجساد حیوان های شکار شده روی هم تلنبار می کنند و کوچکترین اهمیتی به ارزش انسان و انسانیت نمی دهند!

 ایران چه می کند؟! وزیر خارجه ی ایران کجاست؟! در نیویورک مشغولِ مخ زنیِ غربی هاست! در حال لبخند زدن به همتایانِ فریب خورده ی اروپایی است. در حال پست گذاشتن در فیس بوک و توئیتر است. گاهی از تفاوتِ اعتبارِ پاسپورت ایرانی در زمان شاه و زمان حال می گویند. اما نقل این حرف ها به کنار! در تفاوتِ این اعتبار، چه جای مقایسه؟! اما در مقابل اعراب! اینطور حقیرانه؟! چه بلایی بر سر این ملت آمده که 470 نفر از آن ها را به زیر دست و پا له می کنند و اوج تلاش حکومتشان این می شود که جنازه هاشان را پس بگیرد؟! باید به حال این ملت گریست! شاید بهتر باشد مردمان ما به جای عربده بر سر اعراب و تحقیر آنان، فکری به حال خویش و حکومتِ بدتر از عربِ خود کنند. حکومتی که دم از عزت می زند و آبرو و عزتی برای شهروندانش باقی نگذاشته. گرچه، بر حکومتیان سرزنشی نیست. آنها آمده بودند که ایران و ایرانی را به همینجا برسانند و رساندند. خود کرده را تدبیر نیست...  








Friday, September 25, 2015

عهد ابراهیم


و ابراهیم در نیمه شبی بیدار گردید و به تنها فرزندش، اسحاق، بگفت: رویایی دیده ام که در آن ندایِ خدای را بشنیده ام که باید تنها فرزندم را برایش قربانی کنم. پسر، شلوارتو پات کن که بریم. اسحاق بر خود لرزید و بگفت: چی میگی تو؟ وقتی اینو گفت، تو چی گفتی؟
ابراهیم فرمود: چی بگم؟ وقتی خودم فقط با لباس زیر شلواری، اونم توی ساعت دو صبح دارم با خدای خالق هستی حرف می زنم، چی می تونم بگم؟
اسحاق به پدر گفت: اون گفته چرا می خواد منو قربونی کنه؟
ابراهیم پاسخ داد: آن که ایمان دارد و وفادار است را سوال روا نیست. حالا بدو بریم، چون من فردا کار دارم.
و سارا، همسر ابراهیم، که از این آزمون دشوار، که سبب رَنجَش بود، مطلع گردید، گفت: از کجا میدونی اون یارو خودِ خدا بوده؟ یا مثلا دوستش نبوده؟ مثلا یه دوستی که شوخی های این طوری دوست داره. خود خدا هم از این شوخی های خرکی زیاد می کنه. حالا اگه این شوخی های خدا دست دشمنش بیفته، امثال ماها باید تاوونش رو بدیم؟!
ابراهیم پاسخ داد: نه، خودِ خدا بود؛ یک صدای رسا و عمیق و درست تنظیم شده بود. هیچ کس نمی تونه تو صحرا چنین صدای تنظیم و درستی رو سر صحنه تولید کنه.
سارا گفت: حالا واقعا می خوای چنین کار احمقانه ای بکنی؟
ابراهیم گفت: راستشو بخوای آره! چون میخوام کلام خدا رو به زیر سوال ببرم و نشون بدم یکی از احمقانه ترین کارایی که میشه کرد، همون کاریه که خدا گفته انجامش بدین؛ مخصوصا با وضعیت اقتصادی این منطقه ای که ما داریم.
ابراهیم اسحاق را به قربانگاه برد، اما در آخرین لحظه خداوند دستش را گرفت و  بگفت: چگونه توانستی چنین کنی؟
ابراهیم گفت: اما خودت اینو خواستی...
خداوند گفت: حال من چنین اراده کرده باشم. هرکسی که کار احمقانه ای را ز تو طلب نموده باید انجام دهی؟
ابراهیم گفت: نه والله... نه!
خداوند گفت: من به مزاح امر کردم که تو اسحاق را قربانی کنی و تو در این کار لحظه ای درنگ نکردی.
ابراهیم در برابر خالق هستی به زانو افتاد و گفت: آخه اصلا تو فکرم نبود که داری شوخی میکنی!
خداوند گفت: از مزاح که بگذریم، واقعا نمی توانم این کار تو را باور کنم.
ابراهیم گفت: آیا این ثابت نمی کند که من عاشقت هستم و برای تو هرکاری میکنم؟
و پروردگار بفرمود: "این به ثبوت می رساند که بعضی انسانها حاضرند هرکاری را برای صدایی خوش و زیبا انجام دهند و اصلا هم مهم نیست که نیت آن صدا چه باشد!"
خداوند به ابراهیم رخصت داد و دگر روز، باری دیگر به دیدارش رفت...



"بخش دوم از طومارها"


وودی الن

Wednesday, August 12, 2015

بازداشت و بی خبری از سرنوشت سه دگراندیش مذهبی


سه تن از دگراندیشان مذهبی به نام های پیمان فتاحی، مرتضی رسولیان و امیررضا الماسیان ساعت ۲۳:۳۰ جمعه ۱۶ مرداد ماه در مهرشهر کرج بازداشت شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز جمعه ۱۶ مرداد ماه سه تن از اعضای گروه موسوم به جمعیت آل یاسین، پیمان فتاحی، مرتضی رسولیان و امیررضا الماسیان در محل زندگی ایشان بازداشت شدند و هنوز از سرنوشت آنها اطلاعاتی در دست نیست. به گفته پریسا کی نژاد، سخنگوی جمعیت الاهیون (اِل یاسین) در انگلستان، پیمان فتاحی صبح شنبه ۱۷ مرداد بصورت زنجیر شده و با دست بند و پابند در محل ورودی دادگاه انقلاب استان البرز رویت شده است. کی نژاد دستگیری این سه تن را همراه با “با یورش مسلحانه و تهدید مکرر ایشان به تیراندازی” توصیف کرده است. همین منبع اعتقادات و تبلیغات مذهبی ایشان را به عنوان یکی از اصلی ترین دلیل این بازداشت دانسته است.
سخنگوی جمعیت الاهیون (اِل یاسین) در انگلستان، برخورد بازداشت کنندگان را خشن و همراه با حمله با اسلحه و رفتار خارج از عرف قانونی بازداشت کنندگان اعلام کرده است. بنا به گزارش شاهدان بازداشت، مطالب پراکنده ای از مأموران اطلاعاتی دربارۀ دوره های تعلیمات استاد، تفاسیر لیبرال و غیر سنتی از قرآن و کتاب مقدس، انتشار مخفیانه آموزش ها و سخنرانی ها، انتشار جریان های معنوی وارداتی در ایران [ مسیحیت نوین، کابالا، تولتک، عرفان دالایی لاما ] و اندیشه های مرتبط با لیبرال دموکراسی شنیده می شده است. منابع هرانا گزارش داده اند که این بازداشت نیز به مانند دفعات پیشین توسط معاونت مذاهب وزارت اطلاعات انجام گرفته است.
پیمان فتاحی که برای پنجمین بار  از سال ۸۶ بازداشت می‌شود، پرونده مفتوحی با اتهامات اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام در دادگاه انقلاب دارد. در طول تمام این سالها هنوز هیچ دادگاهی برای او برگزار نشده و او تنها با بازداشت های مکرر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی روبرو بوده است. شاگردان فتاحی از شکنجه های متعدد او در زندانهای جمهوری اسلامی خبر می دهند که تنها در یک مورد ۳۲ جلسه شکنجه در بازداشت دوم او در دی ماه ۱۳۸۷ می باشد.

Monday, July 6, 2015

مجازات اطلاع رسانی درباره زندانی


در طول سالهای حکومت جمهوری اسلامی نمونه های بسیاری از اذیت و آزار و حتی حبسِ آشنایان و نزدیکانِ مخالفان حکومت وجود داشته و دیده شده است. مادامی که رژیم دستش به خودِ خاطیان و مجرمان و مخالفان نرسد، از هیچ اقدامی برای دست رساندن به آنها ابا ندارد. خانواده ی زندانیان مرتباً با تهدید و تحدید روبرو می شوند و اگر برای سر دادن فریاد دادخواهی به جایی شکایت برند یا صدای خود را به گوش رسانه ها برسانند، آنها را به هر نحوی شده خاموش می کنند. در منطق جمهوریِ اسلامی رسیدن به هدف شرط است و در این راه هر اقدامی مباح! حکمِ حبس برای پدر وبلاگ نویسِ دربند، حسین رونقی، تنها یکی از نمونه های بارزِ این خروار است! پدری که تنها برای رساندن صدای پسرش خود را به این جریان وارد کرده و حال برای همین عمل، باید همچون یک مخالفِ شرور به زندان بیفتد...


پدر حسین رونقی به حبس محکوم شد



خبرگزاری هرانا – احمد رونقی ملکی، پدر حسین رونقی زندانی سیاسی زندان اوین، به چهار ماه حبس محکوم شد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این حکم امروز یکشنبه چهاردهم تیرماه از سوی شعبه یازدهم دادگاه عمومی به وی ابلاغ شده است.

این حبس ۴ ماهه به اتهام نشر اکاذیب از طریق مصاحبه و نامه نگاری درباره وضعیت فرزند زندانی آقای رونقی به صورت غیابی صادر شده و بدون حضور در جلسه دادرسی به وی ابلاغ شده است.

این در حالی است که حسین رونقی، به تازگی برای تکمیل و پیگیری مداوای کلیه اش به مرخصی درمانی اعزام شده و شنیده ها حکایت از آن دارد که به وی اعلام شده است که باید هرچه سریع تر به زندان بازگردد.

حسین رونقى که پیشتر در بند ٣۵٠ اوین زندانى بود، به دلیل مشکلات حاد کلیوى و خطر از دست دادن کلیه براى ادامه درمان از زندان آزاد شد، آزادى موقتى که دلایل مختلفى از جمله عدم تحمل کیفر، عفو رهبرى و مرخصى درمانى براى آن ذکر شده بود ولى طى دوره درمان در اسفندماه سال گذشته به دلایلى نامشخص مجددا احضار و راهى زندان اوین شد.

حسین رونقی ملکی فعال حقوق بشر و وبلاگ نویس، درتاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ بازداشت و پس از گذشت ۱۰ ماه از بازداشت در بند دو-الف اوین، در تاریخ ۱۳ مهر ماه ۱۳۸۹ حکم ۱۵ سال حبس تعزیری وی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب صادر و به وی ابلاغ شد.

در تاریخ ۲۹ آبان ماه ۱۳۸۹ پرونده حسین رونقی که با اعتراض وکلایش مواجه شده بود به دادگاه تجدید نظر ارسال شد و درتاریخ ۱۰ آذر ۱۳۸۹ حکم ۱۵ سال حبس تعزیری حسین رونقی ملکی از سوی شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به تایید رسید و به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد، اتهامات وی در دادگاه ««عضویت در شبکه ایران پروکسی، توهین به رهبری و توهین به رئیس جمهوری» عنوان شد.









Friday, April 17, 2015

تحصن مرگ

فریاد مظلوم را باید به گوش مردم آزادیخواه رساند و داد آنرا از ظالم گرفت؛ خواه این ظالم جمهوری اسلامی باشد و خواه "سازمان محترم ملل"!!


«تحصّنِ مرگ»

ذرّه‌ذرّه ريزريز و مرگ‌مرگ مردن را،
بيش ازين طاقت نداريم...
فقط و لطفاً ما را بکشيد تا از شرِّ شما رها شويم...
دو تخت در بيمارستان؛ بيهوشی؛ تزريقِ سم؛ و تمام!


به: بالاترين مقامِ مسئولِ کميساريایِ عالیِ پناهندگانِ سازمانِ مللِ متّحد؛ آنکارا
از: مهدی سهرابی و راضيه کيومرثی
385-10C04988


چهار سال و چهار ماه، از پناه‌آوردنِ من (مهدی سهرابی؛ شاعر، نويسنده، و پژوهنده‌یِ مرتد، ملحد، و منتقدِ جمهوریِ اسلامی و اسلام)، به آن کميساريا، و حدودِ سه سال از ملحق‌شدنِ باقيمانده‌یِ خانواده‌یِ زجرکشيده‌ام می‌گذرد.
با وجودِ بارها و بارها نامه‌نگاری و خواهش و استرحام، متأسّفانه، آن کميساريا بر رفتارِ به‌دور از موازين حقوقِ بشری و زشت و کين‌توزانه‌یِ خود درباره‌یِ ما رنجورانِ از اهريمن گريخته و فرزندانِ دردمند و بی‌پناه‌مان، پافشاری نموده و می‌نمايد...

به‌ويژه با توجّه به بی‌اعتنايیِ محض و فوقِ ظالمانه به آخرين نامه‌یِ ما (ارسالیِ 20 فوريه، توسّطِ دفترِ آسام)...
اينک، ما دو دردمندِ ناتوانِ به‌تنگ‌آمده و بيزار، مهدی سهرابی و راضيه کيومرثی، همچنان که در آخرين نامه‌یِ خود، بعد از تشريحِ وضعِ دردناک و غيرِ قابلِ ادامه و تحمّلِ خود، به آگاهیِ آن مقامِ عالی رسانده‌ايم، برایِ اجرایِ «مرگِ اختياریِ ناچارانه»یِ خود، در برابرِ بارگاهِ عالیِ حضرتِ متعالی و عرش‌نشينِ آن کميساريایِ جرثومه‌یِ عطوفتِ بشری، می‌نشينيم... بی‌صبرانه آرزومندِ مرگِ رهايی‌بخش.

اين تنها راهی‌ست که آن کميساريایِ قدسیِ کين‌توزِ عطوفت‌شعار، برایِ ما خاکسترشدگان باقی گذاشته است.
تاکنون، ما جز رنج و مرارت و شکنجه، ازآن درگاهِ عالی، نصيب نبرده‌ايم. اميدواريم اين آخرين تقاضایِ ما برآورده گردد تا يک‌باره و برایِ هميشه از شرِّ شرارتِ آن بلنددرگاه، آسوده گشته، رها شويم.

به بلندترين و ضجّه‌وارترين صدا-ناله‌ای که می‌توانيم، فرياد می‌زنيم:
به شرارتِ بی‌شرمانه و کين‌توزانه‌یِ خود خاتمه دهيد.
ما بيش ازين طاقتِ انتظار و شکنجه‌هایِ زشت و بيمارگونه‌یِ شمايان را نداريم.
برایِ يک‌بار هم که شده، گوشه‌ای از وجدانِ نبوده‌تان را بيدار سازيد و اين را درک کنيد که:
ذرّه‌ذرّه ريزريز و مرگ‌مرگ مردن را، بيش ازين طاقت نداريم...

ضمنِ اعلام اين‌که ديگر در هيچ امر و موردی جز اجرایِ «مرگِ ناچارانه‌یِ اختياری»مان، آن کميساريایِ قدسی را به‌رسميّت نمی‌شناسيم، رسماً و بنا به حقِّ غيرِ قابلِ انکارِ «درخواستِ مرگ» که برایِ هر انسانِ ستم‌ديده‌یِ اسير در چنگالِ ستم‌گری کاملاً بی‌افسار امّا متأسّفانه دارایِ مجوّزِ رسمیِ شرارت، قائل‌ايم، از آن کميساريا درخواستِ مرگ داريم؛ مرگی آرام، بدونِ درد، و مطمئن...
دو تخت در بيمارستان؛ بيهوشی؛ تزريقِ سم؛ و تمام!


بی احترام:
مهدی سهرابی – راضيه کيومرثی
دوشنبه، 24 فروردين 1394؛ 13 آوريل 2015

Saturday, April 11, 2015

توافقی برای چپاولِ بیشتر

27 سال پیش بود. روزهایی که خیلی شبیه این روزها بود!

فرض کنید امروز یکی از روزهای تیرماه ۱۳۶۷ است! (من که آن زمان هنوز به این دنیا ورود پیدا نکرده بوده ام! اما به هرحال، یک چیزهایی خوانده ام، شنیده ام!) خبر پایان جنگ در صدا و سیما اعلام می شود. خمینی جام زهر را سرمی کشد و مردم به کوچه و خیابان ها می ریزند؛ و خوشحال از پایان جنگی 8 ساله که عمر و سرمایه ی میلیون ها انسان را به بازی گرفته بوده، به هم تبریک می گویند.
ارز تا یک سومِ قیمت خود پایین می آید. قیمت ها با شیب وحشتناکی کاهش پیدا می کنند. مردمِ فریب خورده سراسر شادمانی اند! هرچند جنگ ظاهراً مدتی پس از آن هم ادامه داشت و رسماً بعدها خاتمه یافت، اما تصور مردم بر این بود که پس از سال ها جنگ و کشتار و نابودیِ شهرها و روستاها و از دست دادن های 8 ساله، بالاخره نوبت به شادمانی و سازندگی رسیده است. اما یک سالی بیشتر نگذشت که همه چیز به شرایط قبل بازگشت؛ و چه بسا اسفناک تر! تمام قیمت ها افزایش یافت و اوضاع خرابِ روزگارِ مردم ایران خراب تر شد!
حالا، سال 1394 است. چند نسل از آن زمان گذشته است! اما نظام همان نظامِ کثیف است و همان نقشه های اهریمنی! توافقِ هسته ایِ لوزانِ سوئیس بین ایران و قدرت های جهان ظاهراً صورت گرفته است و مردم ایران شادمان از پایان بدبختی و فرار از تحریم ها! همه به هم تبریک می گویند و در ثنای ظریف و روحانی شعرها می سرایند. حتی عده ای به رهبرشان تبریک می گویند. حاقظه ی تاریخیِ معیوبِ ما ایرانی ها همیشه به کثافتکاری های این نظام و سردمدارانِ جنایتکارش کمک کرده و می کند! یادمان رفته که 27 سال پیش هم همینطور جشن گرفته بودیم و شادمان بودیم. یادمان رفته که آن زمان هم دیری نپایید شادمانی مان! و همه چیز به روال سابق بازگشت و سیر نزولی مان، این بار مستقیماً به دستان مسئولانِ نظام جمهوری اسلامی سپرده شد! بدون وجودِ دشمنی رو در رو و خونخوار! و اتفاقا تمامِ این بدبختی ها و تحریم ها و گرسنگی ها و فقر و کمبودها، ریشه در همان سال ها دارد؛ زمانی که هاشمی رفسنجانی (شرور شماره ی یک نظام) تاسیسات هسته ای را کلنگ زد. پس از او، سید منجی شان، خاتمیِ فریبکار، به اعتراف همین حسن کلیدِ روحانی، غربیان را گول زد و اقدامات هسته ای را مخفیانه ادامه داد. بعد هم نوبت به نمونه ی بارزِ نظامِ اسلامی رسید. کسی که چهره ی راستینِ خمینیِ جانی و رهبرانِ مریضِ نظام اسلامی بود. احمدی نژاد محلی به نگرانی های بین المللی نداد و هرچه کاغذ بود پاره خواند! و بعد کار را به جایی رساندند که در عرصه ی بین المللی به شکر خوردن و غلط کردن راضی شدند. و البته از یاد نبریم که در تمام این سال ها، سایه ی بزرگتری به نام رهبر بر سر تمام این مزدوران نظام بود. خامنه ایِ کثیف تر از خمینی، در این سال ها، یک رهبرِ تمام عیار برای به قهقرا بردن ایران و ایرانیان بود. و حالا ملت به او و ظریف و روحانی تبریک می گویند و از آن ها تشکر می کنند. چه ملت خجسته و مطیع و احمقی هستیم ما! از بانیانِ عقب ماندگی و فلاکتمان تشکر می کنیم و از آنها قدردانی می نماییم. به جای آنکه تمام کسانی که در این سال ها دستی در برنامه ی هسته ایِ نظام داشته اند و باعثِ این بدبختی شده اند، را به میز محاکمه بکشانیم و مجازاتشان کنیم، مشغول جشن و پایکوبی هستیم!

از همان "ظریف"ی تشکر می کنیم که یکی از دست اندر کارانِ همین برنامه ی هسته ای در سال های گذشته بود و در عقب ماندگی و تحریمِ ما سهیم بود. اما حالا که نظام به یک منجی نیازمند است، چهره اش متفاوت، زبانش نرم، لبانش خندان و گفتارش امیدبخش و متین شده است! یادمان رفته که نظام اسلامی از این آدمک ها و بازیگران در این چهار دهه کم نداشته است. بازرگان و خاتمی و بنی صدر و سعید امامی و نوری زاده و زیباکلام و همین ظریف، همگی اجزای یک نظامِ خونخوارند که به فراخور نیاز این هیولایِ وحشی، رنگ عوض می کنند و نقاب به صورت می زنند. حالا تنها سودی که ملت ایران از این توافق برده، این بوده که جلوی ضرر بیشتر گرفته شده است. سردمدارانِ نظام به تقلا و التماس افتاده اند و برای نجات خود از حمله ی نظامی و از دست رفتن غنیمتی به نام ایران، حتی به لبخند و مذاکره با امریکا هم راضی شده اند. و البته خود نیز می دانند که این رویاپردازی های هسته ای­شان، در این یکی دو دهه، منابع کشور را به فنا داده و دیگر امیدی به نفت و گاز و خودکفایی ملی (!) ندارند. این کثیفان و جانیان چیزی از شاهان قاجار کم ندارند. گرچه، صد رحمت به قجر! آن نادانان از روی جهل و شکم­چرانی کشور را به قعر ذلت کشاندند و اینان در اوج هوشیاری و رذالت! و کسی نیست بپرسد که پس تکلیف این همه سال رویای هسته ای شدن چه می­شود؟! حالا اورانیوم غنی شده ی آقایان در این بیش از یک دهه، نهایت به 10-12 هزار کیلوگرم اورانیوم غنی شده رسیده است. تمامِ تمامِ سهم این کفتاران از برنامه ی هسته ای­شان! تمامِ آن حقِ مسلمِ مردمِ بیچاره ی ایران که در فقر و فلاکت غوطه ورند. اگر کنار این مقدار اورانیوم غنی شده علامتِ مثبت (+) بگذاریم، باید پشت تمام میلیاردها تومان هزینه ی ساخت و تجهیز تاسیسات هسته ای، توسعه ی سانتریفیوژها تا 20 هزار، مقاوم سازیٍ امنیتی و کامپیوتریِ تاسیسات، خرید قطعات مورد نیاز از بازار سیاه و قاچاق و صرف هزینه هایی گزاف تر از قیمت واقعی، آسیب های عمیق به اقتصادِ کشور در اثر تحریم های بین المللی، تضعیف جایگاه ایران و ایرانی در جهان، نابودی کارخانه ها و تولیدی ها، تحریم ها و عقب ماندگی های عرصه ی دانش و فناوری، فرار هزاران نخبه و استعدادهای مغزی، سوختن جوانان و مردم ایران در این سال ها و ... و ... و ... علامت منفی بگذاریم! هرچند بالاتر از تمام این ها، از دست رفتنِ جانِ آن مردمانی است که طی این سال ها در اثر تحریم دارو و هزاران موضوع دیگر، بر اثر بیماری و فقر جان دادند و در خاموشی مُردند! به راستی چه کسی مسئول این کشتارهای جسمی و روحیِ ایران و ایرانی است؟!! و چرا نباید پس از شادی، از تمامِ بانیانِ این جنایتِ هسته ای بازخواست کرد؟!! چرا بیاییم از عاملانِ بدبختی­مان قدردانی کنیم و آن ها را بر سر دست بَریم؟!

چقدر ساده دلند مردمانی که فکر می کنند با این توافق، سرعت اینترنت هزار برابر می شود، فیلترها کنار می رود، گشت ارشاد تعطیل می شود، زندانی های سیاسی آزاد می شوند، اعدام ها متوقف می شود، نان ارزان می شود، مرغ و گوشت رایگان می شود، سرطان و پارازیت و تصادفات جاده ای و آتش سوزی ها و سقوط هواپیماها و قمه کشی ها ناپدید می شود، بیکاری و مشکل اشتغال و ازدواج حل می شود، پول نفت را به حساب هرکس واریز می کنند و همه چیز گل و بلبل می شود! نمی دانند که جمهوری اسلامی 36 سال است که تحریم است و تا آخوندِ کثیف بر مسندِ قدرت است، آبی خوش از گلوی ایران و ایرانی پایین نمی رود...

Monday, March 30, 2015

زندگی در قلمرو مرگ

زندگی در قلمرو مرگ
محمّدرضا پورشجری (سيامک مهر)
يادداشت حاضر را از اين‌رو به‌قلم آوردم تا حقيقتی را بازگو کنم که اگرچه برکسی پوشيده نيست، اما من واقعيت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده‌ام و با رعب و وحشت همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده‌ام. از سال 89 به اين‌سو و در طی روزها و ماه‌های متوالی اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجويی‌های بی‌پايان و توان‌فرسا در بازداشتگاه‌های وزارت اطلاعات و همچنين سال‌ها تحمل حبس در شرايط جهنمی زندان‌های جمهوری اسلامی آنچه که از همه سختی‌ها و شکنجه‌ها و از همه فشارها و شانتاژها و از تمامی توهين‌ها و تحقيرها و نيز آنچه فراتر از همه زنجير و دست بند و پابند و چشم‌بند و شوکر و کتک‌ها و سيلی‌ها و ضرب‌وشتم‌ها مرا به‌غايت عذاب داده و بر من سنگين آمده و گران تمام شده است، واقعيت تلخ تهديد به مرگ و اعدام بوده است.
در اين سال‌هايی که به‌اندازه يک عمر بر من گذشته عفريت مرگ چون کرکس سياه همواره و هميشه بر فراز سرم معلق و در پرواز بوده است.
در توان من نيست تا احساسم را هنگامی که از تو می‌خواهند وصيت‌نامه خود را بنويسی و سپس بر چهارپايه قرارت می‌دهند تا تو را به‌دار بکشند وصف کنم و شرح دهم.
در طول اين سال‌ها هر جاهلی که به آموزه‌ی اهريمن و به آيين وحوش بيابان‌گرد تقويت يافته به خود اجازه داده است تا با تهديد به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همين سال جاری زمانی که ماموران وزارت اطلاعات مرا در شهر اروميه ربوده و در سياه‌چال‌های بازداشتگاه اداره اطلاعات آن شهر تحت بازجويی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضيح می‌دادم که معمولاً روال کار بدين‌گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان و منتقدان به‌ويژه پاپوش می‌دوزد و پرونده می‌سازد و متهم می‌کند و دادسرای انقلاب هم چشم‌بسته محکوم و مجازات می‌کند و در اين‌ميان دادگاه و قانون و قاضی تماماً ظاهرسازی و فرماليته است كه تنها کارکرد آن فريب افکار عمومی است، وی در مخالفت با من به‌صراحت می‌گفت: "اگر چنين بود که می‌گويی هم‌اکنون دستور می‌دادم تو را اعدام کنند" و يا در همين مدت که مرا به بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رييس بند 8 سپاه در زندان رجايی‌شهر به من می‌گفت: "تو سر سالم به‌گور نمی‌بري."
يادم هست در دوره نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج رييس بازرسی زندان معتقد بود: می‌شود با تزريق يک آمپول مرا به‌قتل رساند، آب هم از آب تکان نمی‌خورد.
باری واقعيت اين است که تا زمانی که مجازات اعدام يعتی قتل و جنايت دولتی در قوانين جزايی کشور وجود داشته باشد نمی‌توان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت‌های مختلف اطلاعاتی و امنيتی و نظامی و انتظامی و قضايی ديگران را به مرگ و اعدام تهديد نکنند و ازاين روش و شيوه مؤثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکميت استبداد ناجوانمردانه بهره نبرند. همچنين نمی‌توان توقع داشت که جمهوری اسلامی با لغو مجازات اعدام شيشه عمر خود را به سنگ بکوبد.
رژيم منفوراسلامی به‌دليل اين‌که بر لبه پرتگاه زاده شده اگر حتی يک گام از موازينی که به‌هنگام ظهورش اتخاذ کرده است، عقب بنشيند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد. (منظور نگارنده از لبه پرتگاه بطور نمادين بام مدرسه رفاه است که در سال 57 مقامات رژيم گذشته را در آن مکان اعدام می‌کردند.)
رژيم غذايی جمهوری اسلامی تغذيه با مرگ است، اگر نکشد زنده نمی‌ماند، بنابراين همان‌طور که گفته شد عاقلانه نيست اگر اميدوار باشيم آيت‌الله‌ها به اراده خويش نردبان را از زير پای خود فرو بکشند به‌ويژه آن‌که اينان تجربه نظام پيشين را دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی‌اش مختل گرديد و اشتباهات محرزی مرتکب شد. رژيم اسلامی حاکم بر ايران بنا بر ماهيت سرکوب‌گر، خون‌ريز و تروريستی خود هرگز حتی يک فرد مخالف و معترض را به‌رسميت نمی‌شناسد و نه‌تنها وی را از هيچ حقوقی برخوردار نمی‌دارد بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را جهت نابودی او به‌کار گرفته است. اگر توجه کرده باشيد به‌هنگام انتخابات‌های ياوه و دروغين اين رژيم و در نمايش‌ها و تبليغات رسانه‌ای در راديو و تلويزيون که مردم را به شرکت در انتخابات تشويق می‌کنند محض نمونه حتی يک تن از ايرانيان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و يا نظری مغاير با تبليغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساساً وجود چنين فردی منتقد و مخالف و ناراضي، ناديده گرفته شده و انکار می‌شود. اين حقيقت را بايد در نظر بگيريم که بنياد ايدئولوژيک جمهوری اسلامی بر پايه اسلام قرآن بنا گذاشته شده و به همان‌گونه که قرآن مخالف فکری ومنتقد متن‌اش را کافر می‌خواند و مستحق مجازات مرگ می‌داند در جمهوری اسلامی نيز با جديت تلاش می‌شود تا مخالف و معترض و ناراضی سياسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به‌قتل رساند، ترور کرد و يا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته فشل و فلج نمود و به عمر او رفته‌رفته خاتمه داد. چنانچه وجود فکر خدا را در اذهان مردم سياهی ترس از مرگ بدانيم حکومت‌های خودکامه با اعدام و باج‌گيری و جان‌ستانی و محروم‌کردن از زندگی برای خود سرشتی خدای‌گاهی و خدای‌گونگی بازتوليد می‌کنند. حکومت‌های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم اين توهم را به‌اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فرا انسانی برخوردار ساختند آن‌وقت استبداد خودکامگی خويش را بر نسل‌ها و زمان‌ها حاکم و مسلط می‌گردانند؛ درنتيجه زندگی همگانی و جامعه مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل می‌کند. ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در جمهوری اسلامی به ضرورت سياسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت می‌گيرد، قتل و اعدام انسان‌ها نياز موقوفی رژيم منفور اسلامی است و هرگاه زمام‌داران جمهوری اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سياسی را در افکار عمومی توجيه کنند نياز خود را با اعدام و قصاص مجرمين عادی و به‌ويژه آويزان‌كردن جنازه مجرمين از جرثقيل و در ملاء عام ارضا می‌کنند.
در گذشته‌های تاريخی نيز قدرت‌های سلطه‌گر مخالفان خود را اعدام می‌کردند وجنازه آن‌ها را مدت‌ها از دروازه شهر آويخته و در معرض تماشای عموم قرار می‌دادند، حتی وقتی جنازه‌ها تجزيه و پوسيده و گنديده می‌شد پوست آن‌ها را با کاه می‌انباشتند تا مدت زمان بيشتری در انظار عمومی نمايش داده شود. به‌دارآويختن و حلق‌آويز کردن مجرمان به‌خودی خود تحقير انسان‌ها است به‌ويژه آنجا که در ملاء عام افراد را از جرثقيل آويزان می‌کنند، منظور اصلی بی‌مبالات و بی‌اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ايجاد بيزاری و دل‌سردی و دل‌مردگی در مردم مد نظر است که درنتيجه‌ی تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه به‌وجود می‌آيد.
اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که در جهان امروز نزد افراد آگاه سفسطه‌ای است که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين که از طرف دستگاه قضايی رژيم عنوان می‌شود به‌هيچ‌وجه شنونده و خريداری ندارد. بی‌گمان جنايت و زشتی اعدام‌ها و قتل‌هايی که به‌نام قصاص قاتلين اجرا می‌شود به‌مراتب بيشتر از اعدام‌های دولتی است که فی‌المثل در مورد قاچاقچيان مواد مخدر يا سارقان مسلح يا متجاوزين به‌عنف همواره در جمهوری اسلامی انجام می‌گيرد؛ قتل‌هايی که بر اساس شريعت اسلام و به‌نام قصاص صورت می‌گيرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد تشويق به جرم و قتل و جنايت می‌کند. بارها شاهد بوده‌ايم که پدر و مادر سالخورده‌ای را تحت عنوان اوليای دم واداشته‌اند که چهارپايه را از زير پای فرد محکوم به قصاص بيرون بکشند و به‌دست خود مرتکب جنايت شوند.
جمهوری اسلامی با اين بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد می‌کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنايت تبرئه کند در صورتی که از اين احکام و اقدامات به‌نام اعدام‌های شرعی و به‌نام قصاص نيز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبيت و تقويت سلطه اهريمنی خود به‌غايت سود می‌برد.
ترور به‌گونه دقيق کلمه يعنی وحشت‌پراکنی؛ اگر اين تعريف را در نظر داشته باشيم تمامی اعدام‌ها و قصاص‌هايی که در جمهوری اسلامی صورت می‌گيرد مصداق صريح ترور می‌باشد. جمهوری اسلامی درهر سال بالغ بر 400 نفر را اعدام می‌کند که هدف واقعی اين جنايت‌ها ايجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژيم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ايران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره می‌برد. اين حربه را می‌بايد از چنگال‌های خونی آيت‌الله‌ها بازپس گيريم. تا وقتی حکومت‌ها در ايران ازين قدرت برخوردار باشند كه بتوانند جان مردم را بگيرند فی‌الواقع بر جايگاه خودآيی تکيه زده و هرگز مسأله استبداد و خودکامگی در اين سرزمين حل و رفع نخواهد گرديد و اين صفحه باطل تاريخی از گردش خود باز نخواهد ايستاد.
ملغی‌شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانين قضايی کشور و نه صرفاً متوقف‌ساختن اجرای حکم اعدام، می‌تواند آرامش و امنيت روانی جامعه ايران را به‌گونه‌ای تاريخی برقرار و تضمين نمايد و به‌لحاظ روان‌شناختی در [حذف؟] تعادل و تماميت روحی يکايک افراد جامعه تأثير و نقش تعيين‌کننده‌ای داشته باشد. بازگرداندن شادی و نشاط به جامعه ايران و ايجاد اميد به زندگی [و] به آينده [که] لازمه ضرورت فرآيند رشد و تکامل انسان‌هاست ازجمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانين جزايی کشور است.
در پايان اين يادداشت لازم می‌بينم با سخنی كوتاه ياد و خاطره منوچهر جمالی دانشمند فقيد را گرامی بداريم:
هيچ چيزی مقدس نيست
هيچ شی‌ای
هيچ شخصی
هيچ كلامی
هيچ مكانی
مگر جان انسان
مگر زندگی
به‌طوری كه "خدا هم حق ندارد حكم قتل و اعدام صادر كند"

محمدرضا پورشجری (سيامک مهر) نويسنده وبلاگ «گزارش به خاک ايران»
5 بهمن 1393
زندان کرج

*******
https://www.facebook.com/Mitra.Pourshajari/posts/812385718856385
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/03/194945print.php
https://khodnevis.org/article/64254#.VRtsKPmUeAU
http://www.iranpressnews.com/source/185271.htm
http://koneshgarayan.org/?p=2122

Thursday, March 12, 2015

برگزاری دادگاه محمدرضا پورشجری؛ مجازات پدر به جای دختر

پورشجری که از بیماری‌های قلبی و قند خون بالا و ورم پروستات رنج می‌برد تا به حال تحت درمان موثر و جدی از سوی مسئولین زندان قرارنگرفته است.
گفتنی‌است براساس «اصل شخصی بودن مجازات»، اجرای مجازات فقط باید بر مجرم اعمال گردد، نه براعضای خانواده و خویشان او. براساس این اصل حقوقی، آثارمجازات فقط باید به مجرم محدود شود و نباید به اشخاص ثالث سرایت کند.

ميترا پورشجری: برگزاری دادگاه محمدرضا پورشجری؛ مجازات پدر به جای دختر | کانون کنشگرایان ایران

Wednesday, February 25, 2015

ادامه ی شکنجه ی محمدرضا پورشجری

محمدرضا پورشجری در شانزدهمین روز از اعتصاب غذای خویش با ضعف شدید مواجه شده و به بیمارستان منتقل شده بود. و امروز پس از 5 روز از بیمارستان به زندان بازگردانده شد...

میترا پورشجری در صفحه ی شخصی خود در فیس بوک نوشته است:
"پدرم امروز پس از ٥ روز بستري بودن در بيمارستان شريعتي كرج به زندان بازگشت.
پدرم پس از ١٦ روز اعتصاب غذا در حالي كه از ضعف و ناتواني بيهوش شد به بيمارستان منتقل شد و تحت مراقبت قرار گرفت و امروز به زندان برگردانده شد، از جزييات حال و روند پرونده ايشان هيچ اطلاعي ندارم، تنها بهم خبر دادند كه در اين چند روز پدرم با دست و پابند از طرف چپ به تخت بسته شده بوده و سه مامور مراقبش بودند و وضعيت دستگاه گوارشي و قند خون بالاي ايشان و همينطور مشكلات قلبي به شدت وخيم بوده است..."

Thursday, February 19, 2015

درخواست امضا برای آزادی "محمدرضا پورشجری"

13 روز از اعتصاب غذای محمدرضا پورشجری گذشت.
میترا پورشجری، دختر این زندانی دربند، در صفحه ی شخصی اش در فیس بوک نوشت:
"يكي از هم بنديان پدرم خبر داد:
دو روز پيش در پي افت فشار شديد بابام رو به بهداري منتقل كردند ولي از زدن سرم خودداري كرده و دوباره به انفرادي بازگشته، وضعيت جسمي پدرم رو وخيم خبر دادند....
اميدوارم زودتر اين روزهاي سخت با انتظار كشنده تموم شود!!
امروز سيزدهمين روز اعتصاب غذاي پدرم هست، هر روز نگراني ام براي وضعيت سلامت و جان او بيشتر ميشود.."

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=793031007458523&set=a.416285568466404.98691.100002548934469&type=1&theater

محمدرضا پورشجري وبلاگ نویس 54 ساله ی وبلاگ «گزارش به خاك ايران» با نام مستعار «سيامك مهر» كه در سال ١٣٨٩ به اتهام نقد به اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی به چهارسال حبس تعزيري محكوم شد و در ابتدای زندانی شدن به مدت هشت ماه در سلول انفرادي و تحت فشار بازپرسی و شكنجه بود. همچنین ایشان را برای اذیت و آزار بیشتر، دوسال و نيم در بند جرايم عادي و خاص نگهداری کردند. ایشان در شرايط سخت روحی و روانی زندان دو مرتبه سكته قلبي کرده، و همچنین در طی مدت زندان به بيماريهاي دیگر نیز مبتلا گردید.
محمد رضا پور شجری پس از سپری کردن دوران بازداشت، در اول شهریور ماه ١٣٩٣ آزاد و بلافاصه پس از ٣٨ روز توسط ماموران حکومتی، دستگير و پس از يك ماه بازداشت غیر قانونی در انفرادي او را به زندان مرکزی کرج انتقال دادند. ایشان هفته گذشته و پس از چهارماه بلاتكليفي درزندان بمنظور اعتراض به بازداشت غیر قانونی که بر اساس اتهامات دروغين و صرفا پرونده سازي وزارت اطلاعات انجام گرفت، از جمعه ١٨ بهمن ماه اقدام به اعتصاب غذا كرده اند و به سلول انفرادي منتقل شده امد و تا كنون هيچ خبري دقيقي از وضعيت ايشان نيست.
اتهامات جدید بر علیه محمد رضا پورشجری، "سیامک مهر" تبليغ عليه نظام، اقدام عليه امنيت ملي از طريق ارتباط با افراد ضد انقلاب، و گزارشگر ويژه سازمان ملل (دكتر احمدشهيد) می باشد. این در حالیست که وی در مدت کوتاه بعد از آزادي از زندان هيچگونه فعاليتي بر علیه جمهوری اسلامی انجام نداده و پرونده سازی ها كاملاً ساختگی و بي پایه و اساس است.
ميترا پورشجري، تنها فرزند محمدرضا پورشجری، وضعيت حاد جسمي پدرش را با توجه به اعتصاب غذاي اخير بسیار نگران كننده دانست و خواستار حمايت و پشتيباني تمامی آزادیخواهان و فعالين حقوق بشر براي آزادي بي قيد و شرط پدرش شد.

بازداشت علی شریعتی، فعال مدنی، در تهران

خبرگزاری هرانا – علی شریعتی فعال مدنی توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، صبح روز چهارشنبه ۲۹ بهمن ماه ماموران وزارت اطلاعات به منزل شخصی علی شریعتی فعال مدنی مراجعه کردند و پس از چند ساعت تفتیش منزل وی و خواهرش، او را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند.
علی شریعتی طی یک سال گذشته بارها از طرف وزارت اطلاعات بصورت تلفنی احضار میشود و از آنجا که احضار تلفنی وجهه قانونی ندارد وی خواهان احضار کتبی میشود. وی در نهایت در تاریخ ۲۴ تیر ماه بصورت کتبی از طرف دادگاه انقلاب به اتهام ارتباط با رسانه‌های غربی به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب در خیابان معلم احضار میشود و برایش قرار وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی صادر و پس از تودیع وثیقه آزاد میگردد.
علی شریعتی در ۲۵ بهمن ۸۹ نیز بازداشت شده بود. او در دادگاه بدوی به ۲ سال حبس محکوم شده بود که این حکم در مرحله تجدید نظر به یک سال کاهش یافت.
وی فعال مدنی و از هوادارن جنبش سبز بوده است.

بازداشت علی شریعتی - خبرگزاری هرانا
https://hra-news.org/fa/thought-and-expression/b-538

سامان نسیم در یک قدمی چوبه ی دار

سامان نسیم که در سن ۱۷ سالگی بازداشت و سپس به دليل آنچه عضويت در گروه پژاک خوانده شده، به محاربه محکوم شد، قرار است فردا در ایران اعدام شود. فعالان حقوق بشر از همگان دعوت کرده اند تا با انتشار این خبر و تماس با مقامات ایرانی جلو این اعدام گرفته شود. بر اساس قوانین بین المللی اعدام مجرمان زیر ۱۸ سال مطلقا ممنوع است، اما شعبه اجرایی قوه قضاییه ایران مجوز اعدام سامان نسیم را به زندان ارومیه داده است. سازمان عفو بين الملل بر اساس اسناد دادگاه می گويد که سامان نسيم در بازجويی های خود اعتراف کرده که در جريان درگيری با نيروهای سپاه در تابستان ۹۰ به سمت آنها شليک کرده، اما او در نخستين جلسه دادگاه اين اعتراف را انکار کرده و گفته که او را با کتک مجبور به امضای اين اعترافنامه کرده بوده اند.
اين زندانی محکوم به اعدام در نامه ی خود نوشته است: «در تمام مدتی که در بازداشت بودم به هر شيوه و با هر وسيله ای شکنجه گرديدم. روزهای ابتدايی ميزان شکنجه ها به حدی بود که توان راه رفتن نداشتم. تمام اعضای بدنم سياه و کبود شده بود. برای ساعتها از دست ها و پاهايم آويزانم کردند.» وکیل این زندانی نوجوان به سایت روزآنلاین گفته است: «من خواستار مواجهه ی حضوری شدم و خواستم افرادی که در حین درگیری حضور داشتند به دادگاه آورده شوند تا مشخص شود موکل من در این موضوع دست داشته است یا خیر. همچنین شهادت بدهند که موکل بنده خودش تسلیم شده یا بعد از پایان درگیری دستگیر شده است. متاسفانه به این خواسته ی وکیل هیچ توجهی نشد.»

https://hra-news.org/fa/letters/b-19

Sunday, January 11, 2015

ضرب و شتم آتنا فرقدانی در مقابل چشمان پدر و مادرش

آتنا فرقدانی که روز گذشته به عنوان متهم به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب احضار شده بود در همین شعبه کتک خورده است. پدر او در مصاحبه با "روز" توضیح می دهد: ما براساس احضاریه ای که آمده بود به همراه آتنا صبح رفتیم دادگاه انقلاب و از ساعت ۸ و نیم تا بیست دقیقه به ۱۲ آنجا بودیم که گفتند آتنا داخل اتاق برود. ما فکر کردیم که خب می‌رود داخل و با قاضی حرف می‌زند و مشکل خاصی نیست هرچند اتنا به ما گفته بود مطمئنا او را بازداست خواهند کرد اما انتظار رفتارهایی که با او شد را نداشتیم.
آقای فرقدانی در خصوص این رفتار‌ها توضیح می‌دهد: اتنا که وارد دفتر قاضی شد دیدیم ۱۰ دقیقه هم نکشید که او با دستبند بیروم اوردند. ما هیچ حکمی ندیدیم و جر و بحثی بین او و مامور خانم صورت گرفت و مامور خانم یک سیلی به او زد. او هم در اعنراض به دفتر قاضی رفت که آنجا هم ماموران مرد او را کتک زده بودند. مادرش هم که اعتراض کرد و داد و بیداد کرد که چرا می‌زنید گفتند اگر حرف بزنید از اینجا می‌اندازیمتان بیرون. بعد هم که اتنا را گفتند منتقل کردند به زندان قرچک ورامین.
ازمحمد تقی فرقدانی سوال می‌کنم که موضوع جر و بحث چه بود؟ می‌گوید: خدایی ما هم درست نفهمیدیم چی شد و اینقدر شوکه اور بود که دخترم را جلوی چشمان من و مادرش در دادگاه کتک زدند نمی‌دانیم چه بگوییم. فقط از اتاق قاضی که بیرون آمدند با دستبند. مامور او را ۴ صندلی آن طرف تر از ما نشاند و اجازه نداد نزدیک ما بیاید. مادرش رفت سمت او که با او خداحافظی کند چون دیگر فهمیده بودیم بازداشت است و می خواهند ببرند زندانو که مامور اجازه نداد و اتنا به همین قضیه اعتراض کرد که سیلی را خواباند در گوش او و بعد هم گه گفتم چطور شد.
او می افزاید: من واقعا نمی دانم چه باید بگویم اصلا چی می توانم بگویم؟ فردا می روم زندان قرچک که ببینم چه خبر است و آیا می توانم او را ملاقات کنم یا نه. هنوز توی شوک هستیم. آتنا وقتی احضار شد خودش فکر می کرد بازداشت می شود به ما هم می گفت که بروم دیگر نمی آیم و حلال ام کنید اما اینکه این چنین بکنند نه او نه ما هیچ فکر نمی کردیم. من چهارشنبه پیش قاضی اش خواهم رفت تا با او در این مورد صحبت کنم و بگویم که هر کاری خواستید کردید حالا چرا برده اید قرچک؟ آنجا جای زندانیان سیاسی نیست و ما نگران وضعیت آتنا در این زندان هستیم.
پدر آتنا می گوید که امیدی به ازادی دخترش ندارد و "با وضعیت فعلی ما امیدی به آزادی نرادیم ولی حداقل از قرچک او را به زندان اوین منتقل کنند که خیال مان کمی راحت تر شود".
او در پاسخ به این سوال که ایا قضیه ضرب و شتم دخترتان در دادگاه را پی گیری خواهید کرد؟ می گوید: بله اما هنوز نمیدانم فعلا دو سه روزی منتظر می مانم تا ببینم وضعیت آتنا چگونه می شود.
او می گوید که دخترش شاغل نبوده و دانشجوی نخبه دانشگاه الزهرا و نقاش است: آتنا جایی کار نمی کرد او نقاش استو دانشجوی نخبه دانشگاه الزهرا بود و بیشتر سرگرم نقاشی و نمایشگاه گذاشتن بود. یعنی نمایشگاه نقاشی های خودش. حالا هم که این بار اول نیست بازداشت می شود دفعه قبل با قرار وثیقه آزاد شد اما الان نگران تر هستیم و تا او را به اوین منتقل نکنند آرامش نداریم.
آتنا فرقدانی به گفته خانواده اش شهریور امسال بازداشت و پس از دو ماه با قرار وثیقه آزاد شده بود. او پس از آزادی با انتشار ویدئویی در شبکه یوتیوب اعلام کرد که در زندان مورد هتک حرمت قرار گرفته است.
سازمان عدالت برای ایران در گزارشی اعلام کرده است که این فعال مدنی توسط قرارگاه ثارالله بازداشت و در بند 2 الف سپاه زندانی بوده، براساس این گزارش آتنا فرقدانی با طرح شکایتی نسبت به آنچه در زندان بر او گذشته اعتراض کرده است. هتک حرمت از سوی ماموران بند دو الف سپاه از طریق بازرسی اهانت آمیز بدن و عریان کردن او در سلول٬ ضرب و شتم و فحاشی از سوی زندانبانان٬ نقض حریم شخصی در زندان اوین از طریق کار گذاشتن دوربین فیلمبرداری در توالت و حمام٬ ننوشتن لپ تاپ٬ تبلت و گوشی تلفنش در لیست توقیف لوازم شخصی و پس ندادن آنها از جمله مواردی است که این فعال مدنی نسبت به آن طرح شکایت کرده است.
براساس همین گزارش دیدار خانواده کشته‌شدگان اعتراضات پس از انتخابات ۱۳۸۸ و زندانیان سیاسی، حضور در تجمعات اعتراضی جلوی زندان اوین و انتشار نقاشی‌های انتقادی از جمله دلایل بازداشت این فعال مدنی عنوان شده است و "تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت کشور، تجمع و تبانی با افراد ضدانقلاب(که منظورشان ارتباط با محمد نوری‌زاد و ناصر اشجاری بود) و فرقه ضاله (بهاییان)،، توهین به نمایندگان مجلس از طریق مهارت نقاشی و توهین به مقام معظم رهبری و سپاه پاسداران و سه قوه" اتهاماتی است که از سوی شعبه دوم بازپرسی دادسرای اوین به او تفهیم شده بود.".

https://hra-news.org/fa/thought-and-expression/b-417
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem2/article/-81c5c0bf81.html
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2015/01/150110_l45_atena_faraghdani_trial
http://www.dw.de/ضربوشتم-آتنا-فرقدانی-جلوی-چشم-والدین-و-فرستادن-او-به-زندان-قرچک/a-18183873
https://www.facebook.com/Free.Atena.Farghadani/photos/a.906857172681451.1073741827.906855676014934/907065302660638/?type=1&theater