Saturday, October 3, 2015

حکومت عزت بر...



هرساله تنها در مراسم حج واجب (بدون احتساب حج عمره) میلیاردها دلار نصیب دولت عربستان می شود؛ مبلغی که حتی از بودجه ی سالانه ی دولت جمهوری اسلامی هم بیشتر است. و تمام این دلارها از کجا تأمین می شود؟! از پول های یک مشت مسلمان از سرتاسر دنیا، که شاید بیش از 95 درصدِ آنها در کشورهای مسلمان زندگی می کنند. کشورهایی که در زمره ی فقیرترین و عقب مانده ترین کشورهای دنیا محسوب می شوند و عمده ی جمعیتشان در فقر و بدبختی غوطه ورند. اما مردمانش جندین هزار دلار را -با هر ترفندی- پس انداز می کنند تا به دیدار خدایشان بروند و تمام گناهانشان را در عرض چندروز از خدا بخرند! زان پس، با روحی سبک و سرشار از آرامش به دیار خود بازگردند و باز در میان آن اکثریتِ فقیرِ همشهری ها و هم وطن های خویش زندگی کنند. بگذریم از اینکه چنددرصد از این حاجیان فلسفه ی طوافشان به دور خانه ی کعبه را می دانند! و حتی چنددرصد از آنان می دانند که این پول ها را به کشوری می دهند که یکی از سرمنشأهای تروریست و جنگ در کشورهای خودشان است! بگذریم از این ها! اما نگذریم از اینکه چرا باید در قرن بیست و یکم، چنین مردمانی جاهل و بی فرهنگ یافت شوند که به خود نیز رحم نکنند. چرا باید گذشت از کشوری که طی این سال ها هزاران نفر را به کام مرگ کشانده و تنها بهانه اش تعداد زیاد و حجم انبوه زائران بوده و هست. غافل از اینکه در سرتاسر دنیا، -و حتی در همان کشورهای اسلامی- هر ساله تجمعاتی -چه بسا میلیونی- برگزار می شود که در آنها خونی هم از دماغ کسی ریخته نمی شود. پس چطور است کشوری با این سابقه ی طولانی در برخورد با جمعیت میلیونی حاجیان، هنوز به این حد از تجربه و کارآمدی نرسیده؟! آیا جز این است که چنین کشوری خطری را متوجه خود نمی بیند و خیالش از بابتِ حضورِ هر ساله ی حاجیان جمع است؟! از کشورهای عربی و همدست با عربستان در گذریم. اما کشوری چون ایران و حکومت جمهوری اسلامی چرا نباید از جان مردمانش حفاظت کند؟! ایرانی که در همین حادثه ی اخیر بالاترین سهم کشته ها را متحمل شده و بزرگترین متضرر در حادثه ی مناست. آیا جز این فکر به ذهن انسان خطور می کند که جمهوری اسلامی در این جهالت و حضور حاجیان منتفع است؟! 

داستانی هست با این شرح که در زمان پهلوی دوم، مردی از مسئولان سعودی کشیده ای نثار یکی از حجاج ایرانی می کند. شاه با شنیدن این خبر، سفیر سعودی را احضار و پس از اسکل کردنِ جناب سفیر، به کسی دستور می دهد که سیلی اعراب را به جناب سفیر پس بدهد! این که چقدر این داستان حقیقت دارد، به کنار! اما موضوع اینجاست که کسی این عمل را از شاه پهلوی بعید نمی داند، و الا کسی چنین داستانی را باور نمی کرد! اما حال چه شده که مسئولان حکومتیِ ایران چنین دست و پا بسته در مقابل آل سعود رفتار می کنند؟! تمام زورشان شده عربده های رهبرشان، ناسزاهای مردمانشان در خیابان و فضای مجازی، و تهدیدهای گاه به گاه و کالِ برخی از مسئولانشان! اما در مقابل، سعودی ها حتی تا آنجا پیش می روند که به وزیر بهداشت جمهوری اسلامی ویزا نمی دهند و وی را چون یک حاجی معمولی در صف ویزا منتظر می گذارند! اجساد را چون گونی های خاک با لودر و کامیون حمل می کنند. جنازه هاشان را چون اجساد حیوان های شکار شده روی هم تلنبار می کنند و کوچکترین اهمیتی به ارزش انسان و انسانیت نمی دهند!

 ایران چه می کند؟! وزیر خارجه ی ایران کجاست؟! در نیویورک مشغولِ مخ زنیِ غربی هاست! در حال لبخند زدن به همتایانِ فریب خورده ی اروپایی است. در حال پست گذاشتن در فیس بوک و توئیتر است. گاهی از تفاوتِ اعتبارِ پاسپورت ایرانی در زمان شاه و زمان حال می گویند. اما نقل این حرف ها به کنار! در تفاوتِ این اعتبار، چه جای مقایسه؟! اما در مقابل اعراب! اینطور حقیرانه؟! چه بلایی بر سر این ملت آمده که 470 نفر از آن ها را به زیر دست و پا له می کنند و اوج تلاش حکومتشان این می شود که جنازه هاشان را پس بگیرد؟! باید به حال این ملت گریست! شاید بهتر باشد مردمان ما به جای عربده بر سر اعراب و تحقیر آنان، فکری به حال خویش و حکومتِ بدتر از عربِ خود کنند. حکومتی که دم از عزت می زند و آبرو و عزتی برای شهروندانش باقی نگذاشته. گرچه، بر حکومتیان سرزنشی نیست. آنها آمده بودند که ایران و ایرانی را به همینجا برسانند و رساندند. خود کرده را تدبیر نیست...  








Friday, September 25, 2015

عهد ابراهیم


و ابراهیم در نیمه شبی بیدار گردید و به تنها فرزندش، اسحاق، بگفت: رویایی دیده ام که در آن ندایِ خدای را بشنیده ام که باید تنها فرزندم را برایش قربانی کنم. پسر، شلوارتو پات کن که بریم. اسحاق بر خود لرزید و بگفت: چی میگی تو؟ وقتی اینو گفت، تو چی گفتی؟
ابراهیم فرمود: چی بگم؟ وقتی خودم فقط با لباس زیر شلواری، اونم توی ساعت دو صبح دارم با خدای خالق هستی حرف می زنم، چی می تونم بگم؟
اسحاق به پدر گفت: اون گفته چرا می خواد منو قربونی کنه؟
ابراهیم پاسخ داد: آن که ایمان دارد و وفادار است را سوال روا نیست. حالا بدو بریم، چون من فردا کار دارم.
و سارا، همسر ابراهیم، که از این آزمون دشوار، که سبب رَنجَش بود، مطلع گردید، گفت: از کجا میدونی اون یارو خودِ خدا بوده؟ یا مثلا دوستش نبوده؟ مثلا یه دوستی که شوخی های این طوری دوست داره. خود خدا هم از این شوخی های خرکی زیاد می کنه. حالا اگه این شوخی های خدا دست دشمنش بیفته، امثال ماها باید تاوونش رو بدیم؟!
ابراهیم پاسخ داد: نه، خودِ خدا بود؛ یک صدای رسا و عمیق و درست تنظیم شده بود. هیچ کس نمی تونه تو صحرا چنین صدای تنظیم و درستی رو سر صحنه تولید کنه.
سارا گفت: حالا واقعا می خوای چنین کار احمقانه ای بکنی؟
ابراهیم گفت: راستشو بخوای آره! چون میخوام کلام خدا رو به زیر سوال ببرم و نشون بدم یکی از احمقانه ترین کارایی که میشه کرد، همون کاریه که خدا گفته انجامش بدین؛ مخصوصا با وضعیت اقتصادی این منطقه ای که ما داریم.
ابراهیم اسحاق را به قربانگاه برد، اما در آخرین لحظه خداوند دستش را گرفت و  بگفت: چگونه توانستی چنین کنی؟
ابراهیم گفت: اما خودت اینو خواستی...
خداوند گفت: حال من چنین اراده کرده باشم. هرکسی که کار احمقانه ای را ز تو طلب نموده باید انجام دهی؟
ابراهیم گفت: نه والله... نه!
خداوند گفت: من به مزاح امر کردم که تو اسحاق را قربانی کنی و تو در این کار لحظه ای درنگ نکردی.
ابراهیم در برابر خالق هستی به زانو افتاد و گفت: آخه اصلا تو فکرم نبود که داری شوخی میکنی!
خداوند گفت: از مزاح که بگذریم، واقعا نمی توانم این کار تو را باور کنم.
ابراهیم گفت: آیا این ثابت نمی کند که من عاشقت هستم و برای تو هرکاری میکنم؟
و پروردگار بفرمود: "این به ثبوت می رساند که بعضی انسانها حاضرند هرکاری را برای صدایی خوش و زیبا انجام دهند و اصلا هم مهم نیست که نیت آن صدا چه باشد!"
خداوند به ابراهیم رخصت داد و دگر روز، باری دیگر به دیدارش رفت...



"بخش دوم از طومارها"


وودی الن

Wednesday, August 12, 2015

بازداشت و بی خبری از سرنوشت سه دگراندیش مذهبی


سه تن از دگراندیشان مذهبی به نام های پیمان فتاحی، مرتضی رسولیان و امیررضا الماسیان ساعت ۲۳:۳۰ جمعه ۱۶ مرداد ماه در مهرشهر کرج بازداشت شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز جمعه ۱۶ مرداد ماه سه تن از اعضای گروه موسوم به جمعیت آل یاسین، پیمان فتاحی، مرتضی رسولیان و امیررضا الماسیان در محل زندگی ایشان بازداشت شدند و هنوز از سرنوشت آنها اطلاعاتی در دست نیست. به گفته پریسا کی نژاد، سخنگوی جمعیت الاهیون (اِل یاسین) در انگلستان، پیمان فتاحی صبح شنبه ۱۷ مرداد بصورت زنجیر شده و با دست بند و پابند در محل ورودی دادگاه انقلاب استان البرز رویت شده است. کی نژاد دستگیری این سه تن را همراه با “با یورش مسلحانه و تهدید مکرر ایشان به تیراندازی” توصیف کرده است. همین منبع اعتقادات و تبلیغات مذهبی ایشان را به عنوان یکی از اصلی ترین دلیل این بازداشت دانسته است.
سخنگوی جمعیت الاهیون (اِل یاسین) در انگلستان، برخورد بازداشت کنندگان را خشن و همراه با حمله با اسلحه و رفتار خارج از عرف قانونی بازداشت کنندگان اعلام کرده است. بنا به گزارش شاهدان بازداشت، مطالب پراکنده ای از مأموران اطلاعاتی دربارۀ دوره های تعلیمات استاد، تفاسیر لیبرال و غیر سنتی از قرآن و کتاب مقدس، انتشار مخفیانه آموزش ها و سخنرانی ها، انتشار جریان های معنوی وارداتی در ایران [ مسیحیت نوین، کابالا، تولتک، عرفان دالایی لاما ] و اندیشه های مرتبط با لیبرال دموکراسی شنیده می شده است. منابع هرانا گزارش داده اند که این بازداشت نیز به مانند دفعات پیشین توسط معاونت مذاهب وزارت اطلاعات انجام گرفته است.
پیمان فتاحی که برای پنجمین بار  از سال ۸۶ بازداشت می‌شود، پرونده مفتوحی با اتهامات اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام در دادگاه انقلاب دارد. در طول تمام این سالها هنوز هیچ دادگاهی برای او برگزار نشده و او تنها با بازداشت های مکرر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی روبرو بوده است. شاگردان فتاحی از شکنجه های متعدد او در زندانهای جمهوری اسلامی خبر می دهند که تنها در یک مورد ۳۲ جلسه شکنجه در بازداشت دوم او در دی ماه ۱۳۸۷ می باشد.